۱۳۹۰ فروردین ۸, دوشنبه

تو بار امانت سنگین تری بودی که هیچ کس توان رد کردنش را نداشت

خورشید
در نبودت امروز هم طلوع کرد
انگار
کائنات نمی خواهد رفتنت را باور کند

۱ نظر:

نوشین گفت...

گاهی از خودم می پرسم، چطور ممکن است من این همه از تو دور باشم اما اغلب به یاد می آورم واقعیت نیازی به دلیل ندارد. درست مثل گلدانی، که چند روز برای سفر ترک می کنی؛ و باز که می گردی، تو تازه ای اما گلدانِ پژمرده تمام شادابی ات را می دزدد!